خلاصه داستان انیمه Delicious in Dungeon: بعد از آنکه پادشاهی طلایی توسط یک ساحره(مجیشین) در زیر زمین مدفون شود، پادشاه ظاهر شده، و قبل از آنکه این نابودی گسترده اتفاق بیافتد، وعدهی تمام گنجینهش را به هرکسی که ساحره را شکست بدهد میدهد. گیلدهای ماجراجو با وعدهی پادشاه تحریک شده، و در جست و جوی ساحره از دخمههای دانجن عبور میکنن. لیوس، فرماندهی یکی از گیلدهای ماجراجو، با اژدهایی روبهرو میشه که گروهش رو نابود میکنه و خواهرش فالین رو قورت میده. با وجود از دست دادم تمام آذوغهها و مایحتاج، لیوس به همراه مارسیل یک طبیب(هیلر) اِلف، و چیلچاک یک دزد هفلینگ(آدم کوتوله)، بلافاصله دوباره وارد دانجن میشن تا فالین رو نجات بدن. با توجه به زمان و نبود آذوغه، لیوس تابوی(حرام) خوردن هیولاهای دانجن رو برای جمعآوری آذوغه پیشنهاد میده. در حین آماده سازی اولین وعدهی غذایشان در دانجن، توسط دورفی به اسم سنشی زیرنظر گرفته شده و متوقف میشن. اون که علاقهمند پخت و پز هیولاهاست، به اونها کمک میکنه که در ایمنترین شیوهی طبخ هیولاها آذوغهی خودشون رو جمعآوری کنن. با متوجه شدن از شرایط لیوس، سنشی از علاقهی خودش راجب طبخ اژدها میگه و اینگونه به گروه اونها ملحق میشه، و اینگونه یورش پر غذایی اونها به دانجن آغاز میشه.
به نظر من، خیلی جالبه که Dungeon Meshi توی دو تا رسانه متفاوت، دو تا واکنش متفاوت داشته. مانگا خیلی محبوب شده و امتیازات و جوایز زیادی گرفته. انیمه هم خوبه و به نظر من به خوبی مانگا رو منتقل کرده. ولی به نظر می رسه که بینندگان جدید خیلی ازش استقبال نکردن. نمی دونم دلیلش چیه. شاید چیزی توی ترجمه از مانگا به انیمه گم شده باشه. یا شاید مخاطبان مانگا بیشتر از مخاطبان انیمه، از یک فرضیه عجیب و غریب استقبال می کنن.
من خاطرات خاصی از زمانی که مانگا جدید بود ندارم. چون بلافاصله بهش علاقه مند نشدم. ولی به نظرم یادم می آید که خیلی زود معروف شد. مطمئناً هنوز خیلی چیزها هست که نمیدونیم، هم از نظر اساطیر و هم از نظر سیاه چالی که لایوس و تیم داره توش فرو میره. Dungeon Meshi داستان پیچیدهای داره، ولی چیزی که من رو جذبش میکنه، همین شخصیتهای احمق و دوستداشتنیشه. همهشون در بعضی چیزها احمقن و مدام دکمههای همدیگه رو فشار میدن، ولی همهشون در نوع خودشون توانا و قدرتمندن و از نظر مهارت و شخصیت مکمل همدیگه هستن.
اگه الان این شخصیتها رو دوست ندارید، من شک دارم که بقیه سریال هم براتون جذاب باشه. رفتار و شخصیت اعضای گروه در این قسمت بیشتر به چشم میآید، چون هر کدوم شروع میکنن به اینکه نقش خودشون رو توی گروه تعریف کنن. سنشی مصممه که باند باید غذای متعادلتری بخوره، نه فقط گوشت هیولا یا گوشت خشکشده که غذای اصلی خیلی از گروههاست. ریحان فرصت خوبی برای این کاره، چون هم گوشت داره هم تخممرغ. البته موضوع مار هم هست، ولی سنشی خیلی نگرانش نیست. گروه حتی فرصت میکنه یه زوج ماجراجو رو که الاغشون رو ریحانی که تخمهاش رو دزدیدن لگد زده، نجات بده. سنشی یه پادزهر برای سم یکی از زخمهای زوج هم داره، ولی مجبورشون میکنه تا زمانی که اون رو به عنوان بخشی از دستور پخت ریحان کبابی خودش بپزه، صبر کنن.
مارسیل، سگ جنگجوی انیماگا، خیلی دوست داشت ترنجبین بخوره. برای همین، وقتی قرار شد که انیماگاها برای جمعآوری ترنجبین برن، مارسیل هم خیلی خوشحال شد. مارسیل قبلاً زیاد ازش استفاده نشده بود و از این موضوع ناراحت بود. به همین خاطر، میخواست توی جمعآوری ترنجبین بتونه خودشو نشون بده. روش کتابی برای جمعآوری ترنجبین این بود که سگی رو بگیرن و ترنجبین رو ازش بکشن. این روش خیلی دردناک بود و سگ هم میمرد. سَنْشی، رهبر انیماگاها، روش دیگهای داشت. اون سر ترنجبینها رو میبرید تا دیگه نتونن فریاد بزنن. این روش خیلی سریعتر و بدون درد بود. مارسیل اول میخواست از روش کتابی استفاده کنه، ولی بعد از دیدن روش سنشی، تصمیم گرفت که از روش اون استفاده کنه. مارسیل حتی سعی کرد از یک خفاش غولپیکر برای جمعآوری ترنجبین استفاده کنه، ولی این روش خیلی زشت و عجیب بود. در نهایت، مارسیل با استفاده از روش سنشی، توانست یک ترنجبین کاملاً سالم جمعآوری کنه. این ترنجبین، بهترین املت رو ساخت.
بعد از سنشی، نوبت چیلچاک است که خودش رو نشون بده. من همه شخصیتهای اصلی رو دوست دارم، ولی چیلچاک برام اوله. اون بیشتر از هر کدوم از بقیه، هم بیشتر و هم متفاوت از اون چیزیه که به نظر میرسه. زندگی اون داستان قضاوت نادرست بر اساس ظواهره (همونطور که سنشی اون رو «بچه نیم پا» خطاب میکنه). در واقع اون از بسیاری جهات بالغترین و مسئولترین فرد در جمعه. البته نه به این دلیل که اخلاقش بد و زود عصبانی میشه. وظیفه چیلچاک اینه که همه چیز مربوط به تلهها و درهای بسته رو کنترل کنه. مارسیل و لایوس بدون هیچ سوالی این قلمرو رو به اون واگذار میکنن، ولی سنشی روش خاص خودش رو داره و نمیتونه از چیل متفاوت باشه.
من فکر میکنم کل ماجرای مانزی بین نیمهپره و کوتوله در مورد تلههای روغن و آتش و آشپزی، یکی از اون چیزاییه که یا دوسش داری یا دوسش نداری. این مسخرهست، حتی پوچه، ولی من میتونستم تمام روز این دو نفر رو تماشا کنم. چیلچاک نگران محافظت از چمنهاش هست، چون میدونه که هر اشتباهی چقدر میتونه جدی باشه. لایوس میگه که داشتن جان دیگران در دست چیلچاک برای اون فشار زیادیه، و نگرش بیخیال سنشی اون رو دست کم میگیره.
خب، بعد از همه این حرفا، بریم سراغ غذا که یه موضوع مهم دیگه تو این قسمتهای اولیهه. ریحان کباب شده که حتی مار هم طعم مرغ میده، املت تخم مرغ ریحان که قسمت مرغش دم بوده، ترنجبین و خفاش غول پیکر کاکیاژ... مارسیل هر چی بخواد بگه، ولی باید خورد. زنده موندن تو سیاهچال کار سختیه، و کاری که این مهمونی کوچیک با هیچ تجهیزاتی به نفع صرفه جویی در زمان (و فالین) در تلاشه انجام بده، واقعاً کار احمقانهایه (من حس میکنم سریال این نکته رو به خوبی درک نمیکنه تو این مرحله). ولی این باعث میشه که کاملاً با این دسته باکا مناسب باشه، و همانطور که مانگای FLCL گفته، احمق بودن سعادت خالصه.
جهت مشاهده این بخش لطفا وارد اکانت خود شوید.